انسان، ذاتاً کنجکاو است و میل دارد نیازهای خویش را با دانائی و آگاهی مرتفع سازد. انسان و مجموعه عالم هستی، هرچند یک واحد منسجم وپویا ست وسیرغائی واحدی را طی میکند، لکن در مطالعه و تحقیق – عمدتاً – (چه در روششناسی و روشهای علمی و پژوهشی، و چه در زمینه و موضوع مورد مطالعه)، تجزیهگرا و جزئینگر است و در عین علم، کاشف حقیقی واحد است، اما در گستره فعالیتهای علمی در عالم ذهن بشر، تجلیات متعدد و متنوع چه به لحاظ روششناسی و چه به لحاظ موضوع مورد مطالعه ـ یافته است و در یک تقسیمبندی کلی، علوم به 3 حوزه منقسم میشوند:
1. علوم انسانی2. علوم ریاضی 3. علوم تجربی. هرچند مطالعات و پژوهشهای علمی جدید، مرز علوم گوناگون را در این سه حوزه، بیش از پیش ـ و بهشدت ـ مخدوش ساخته است و خصوصاً شکلگیری رشتههای میان رشتهای علوم ـ نظیر جغرافیای انسانی، برنامهریزی شهری و روستایی، بیوکراسی، روانشناسی ژنتیک، بیوتکنولوژی، اخلاق زیستی، و.... ما را بر آن میدارد که به یک بازنگری در تبیین عوامل و شاخصهای تقسیمبندی علوم در حوزههای مختلف بپردازیم.
جامعه انسانی یک نهاد زیستی ـ فرهنگی است که در شکلگیری و بقاء آن، هم میراث ژنتیکی ما مؤثر است و هم میراث فرهنگی. جامعه انسانی برای بقاء و پویائی توأم با تعالی و پیشرفت، نیازمند به برنامهریزی و مدیریت مناسب است و برای برنامهریزی و مدیریت درست، محتاج عوامل و معیارهای متعددی است ـ از جمله درنظر داشتن یافتههای علمی و روشهای آن ـ خصوصاً علوم انسانی و یافتههای آن مستقیماً در شعاع جامعه قرار دارد واستفاده مطلوب و بهینه از آنها در برنامههای کلان فرهنگی و اجتماعی جامعه بسیار مؤثر است و سبب تقویت و ارتقاء شاخصهای فرهنگی و اجتماعی جامعه میگردد، هم ظرفیت کلی و عمومی جامعه را در چارچوب علمی تعریف و تبیین میکند و حدود و ثغور آن را مشخص مینماید و هم زمینه و فضای توسعه و ارتقای مستمر آن را فراهم میسازد.