گل زودرس آن گل زودرس چو چشم گشود به لب رودخانه تنها بود گفت دهقان سالخورده که:حیف! که چنین یکه بر شکفتی زود لب گشادی کنون بدین هنگام که ز تو خاطری نیابد سود گل زیبای من ولی مَشِکن کور نشناسد از سفید کبود "نشود کم ز من" بدو گل گفت نه به بی موقع آمدم پی جود کم شود از کسی که خفت و براه دیر جنبید و رخ به من ننمود آنکه نشناخت قدر وقت درست زیر این طاس لاجور چه جست؟ |